من محکوم تاریخم!
محکومم به دیر رسیدن در دنیایی که در نزد تو از آب دهن بزی بی ارزش تر است، محکومم که در پی قرن ها به دنبال چون تویی ورق به ورق تاریخ را به نظاره بنشینم شاید بتوانم حقیقت وجودت را درک نمایم اما دریغ و افسوس که تو را نشناختند و نگذاشتند که تاریخ هم تو را بشناسد و من همچنان می گشتم و می گشتم تا به مردی رسیدم که شاید از تو به فاصله 14 قرن دور بود اما برای من شبیه به تو بود شبیه مردی که از هیچ چیز نمی ترسید و آرام و مطمئن به خود و خدا بود مردی که قلبی مطمئن داشت و عالم را محضر خدا می دانست و در آن معصیت نمی کرد مردی که برایش هیچ چیز جز رضای معبود دغدغه نبود مردی که توانست انقلاب به پا کند!
اما حیف که در اولین سال زندگیم روح خدا به ملکوت اعلی پیوست و دوباره مرا در فراغ شناخت تو وا نهاد! اما نه گویی زود قضاوت کردم!
امروز که بیست و اندی از زندگی ام می گذرد داغ دیدارت را با نگاه به سید علی التیام می بخشم . چه شباهتی حتی نامش هم مرا به یاد تو می اندازد. آری من یک شیعه نسل سوم انقلابم که به دنبال علی، امیر مومنانم که آن را در پس سید علی جستم هرچند که سلوکش مرا به یاد او می اندازد اما من هنوز منتظرم، منتظر کسی که امیرم هم منتظر او بود منتظر منتقم خون فاطمه ام.
من یک شیعه ام.